ویژه

حضرت فاطمه (س) و ارتباط با حور العین

 

 

 

حضرت فاطمه (س) و ارتباط با حور العین

 

حضرت فاطمه (س) خطاب به سلمان فرمود:

 

يا سَلمانُ، جَفَوتَني بَعدَ وَفاةِ أبي صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ.

قُلتُ: حَبيبَتي أ أجفاكُم؟!

قالَت: فَمَه إجلِس وَ اعقِل ما أقُولُ لَکَ. إنّى کُنـتُ جالِسـهً بِـالأمسِ فـى هـذَا المَجلِس  وَ بابُ الدّارِ مُغلَقٌ، وَ اَنَا اَتَفَکُّر فِى انقِطاعِ الوَحىِ عَنّا وَ انصِرافِ المَلائِكَةِ عَن مَنزِلِنا، فَإذَا انفَتَحَ البابُ مِن غَيرِ أن يَفتَحَهُ أحَدٌ ؛ فَدَخَلَ عَلَيَّ ثَلاثُ جَوارٍ لَم يَرَ الرّّاءُونََ بِحُسنِهِنَّ  وَ لا كَهَيئَتِهِنَّ  وَ لا نَضارَةِ وُجُوهِهِنَّ  وَ لا أزكى مِن ريحِهِنَّ . فَلَمّا رَأيتُهُنَّ قُمتُ إلَيهِنَّ مُتَنَكِّرَةً لَهُنَّ .

فَقُلتُ : أنتُنَّ مِن أهلِ مَكَّةَ أم مِن أهلِ المَدينَةِ؟

فَقُلنَ: يا بِنتَ مُحَمَّدٍ، لَسنا مِن أهلِ مَكّةَ وَ لا مِن أهلِ المَدينَةَ وَ لا مِن أهلِ الأرضِ جَميعاً ؛ غَيرَ أنَّنا جَوارٍ مِنَ الحُورِ العينِ مِن دارِ السَّلامِ  أرسَلَنا رَبُّ العِزَّةِ إلَيكِ يا بِنتَ مُحَمَّدٍ، إنّا إليكِ مُشتاقاتٌ فَقُلتُ لِلّتى أظُنّ ُ أنها اَکبَرُ سِنًّا : مَا اسمُکِ ؟

فَقالَت: إسمى مَقدُودَهٌ

قُلتُ : لِمَ سُمّیتِ مَقدُودَهً ؟

قالَت : خُلِقتُ لِلمِقدادِ بنِ الأسودِ الکِندى صَاحِبِ رَسُولِ اللَّهِ (ص).

فَقُلْتُ لِلثَّانِیَهِ مَا اسْمُکِ ؟

قَالَتْ ذَرَّهُ .

قُلْتُ وَ لِمَ سُمِّیتِ ذَرَّهَ وَ أَنْتِ فِی عَیْنِی نَبِیلَهٌ ؟

قَالَتْ خُلِقْتُ لِأَبِی ذَرٍّ الْغِفَارِیِّ صَاحِبِ رَسُولِ اللَّهِ (ص).

فَقُلْتُ لِلثَّالِثَهِ مَا اسْمُکِ ؟

قَالَتْ سَلْمَى قُلْتُ وَ لِمَ سُمِّیتِ سَلْمَى؟ قَالَتْ أَنَا لِسَلْمَانَ الْفَارِسِیِّ مَوْلَى أَبِیکِ رَسُولِ اللَّهِ.

قالَت فاطِمَةُ (ع) : ثُمَّ أخرَجنَ لي رُطَباً أزرَقَ کَاَمثالِ الخُشکَنانَجِ الکِبارِ أبیَضَ مِنَ الثَّلجِ وَ أزکی ریحاً مِنَ المِسكِ الأذفَرِ .

 

فَقالَت : یا سَلمانُ أفطِر عَلَیهِ عَشِیَّتَكَ فَإذا کانَ غَداً فَجِئني بِنَواهُ أو قالَت : عَجمَهُ .

قالَ سَلمانُ : فَأخَذتُ الرُّطَبَ فَما مَرَرتُ بِجَمعٍ مِن أصحابِ رَسَولِ ﷲِ (ص) إلاّ قالُوا : یا سَلمانُ مَعَكَ مِسكٌ ؟؟ قُلتُ : نِعَم ، فَلَمّا کانَ وَقتُ الإفطارِ أفطَرتُ عَلَیهِ فَلَم أجِد لَهُ عُجماً وَ لا نَویً فَمَضَیتُ إلی بِنتِ رَسُولِ اﷲِ (ص) فِي الیَومِ الثّاني فَقُلتُ لَها (ع) : إنّي أفطَرتُ عَلی ما أتحَفتِني بِهِ فَما وَجَدتُ لَهُ عَجماً وَ لا نَویً .

قالَت : یا سَلمانُ وَ لَم یَکُن لَهُ عَجمٌ وَ لا نَویً وَ إنّما هُوَ مِن نَخلٍ غَرَسَهُ اﷲُ في دارِالسَّلامِ  .

 

ای سلمان  پس از وفات پدرم (صلی الله علیه وآله وسلم) به من جفا کردی .

عرض کردم  حبیبه من ! من به شما جفا کردم ؟!

حضرت فرمود: ساکت !  بنشین و درست بیندیش در آن چه که براى تو بازگو مى کنم.

دیروز در اینجا نشسته بودم و فکر مى کردم که با وفات رسول خـدا، وحـى الهى از ما قطع گردید و از رفت و آمد ملائکه دیگر خبرى نیست.

ناگاه در بسته منزل باز شد و سه دختر وارد شدند که از نظر زیبایى و شادابى و خوش بویى بى مانند بودند و هیچ چشمى به زیبایى آنان ندیده است از جایم برخاسته به سوى آنان رفتم، در حالی که آنان را نشناختم .

پرسیدم: از زنان مکه یا مدینه اید؟ پاسخ داد: «اى دختر محمد ! ما از اهل مکه و مدینه و از مردم روى زمین نیسـتیم، از حوریان بهشتى و عاشقان دیدار تو هسـتیم کـه پروردگـار مـا را بسـوى تـو فرستاده است.

از آن یک که بزرگتر مى نمود، پرسیدم، اسم تو چیست؟

جواب داد: «مقدوده.

گفتم: چرا مقدوده؟

گفت: براى زندگى با «مقداد بن اسود» آفریده شده ام.

از دیگرى پرسیدم: نام تو چیست؟

گفت: “ذره”

گفتم: تو در دیدگان من بزرگ و نجیب مى آیى، چرا ذره؟

گفت: براى همسرى با «ابوذر غفارى» خلق شده ام.

از سومى پرسیدم: تو چه نام دارى؟

گفت: «سلمى» پرسیدم: چرا سلمى نامیده شده اى؟

گفت: خداوند مرا براى «سلمان فارسى» غلام پدرت آفریده است.

سپس حوریان بهشتى خرمایى تازه که خوش بـوتر از مشـک بـود، بـه مـن بخشیدند.

سلمان فارسى مى گوید: از آن خرما مقدارى بمن عطا فرمود. خرماها را برداشته در کوچه هاى مدینه به طرف منزل مى رفتم، به هر کـس از اصحاب رسول خدا  مى رسیدم، مى پرسید، چه بوى عطر دلنشینى! آیـا مشک با خود حمل مى کنى؟.

 

گفتم بله. وقت افطار که شد با همان خرما افطار کردم  اما از آن نه هسته یی دیدم ونه پایه خرما(عَجم به آن پوسته ته خرما که خرما از آن می روید را گویند)

فردای آن روز خدمت حضرت رسیدم وعرض کردم آن تحفه یی که به من دادی افطار کردم اما از آن نه هسته خرما دیدم ونه پایه خرما.

حضرت فرمود  ای سلمان این خرما نه هسته داشت ونه پایه (خرمای مخصوص بود) خرما از درختی بود که خداوند آن را در دارالسلام کاشته بود .

( اگرچه از این جریان خیلی مطالب می شود استفاده کرد اما منظورم از نقل این جریان ارتباط حورالعین با زهرای اطهراست  . آن هم درست در همان لحظه یی که به ذهن حضرت خطور کرد که ارتباط شان با آسمان قطع شد  .پس  معلوم شد که ارتباط کامل قطع نگردید بل هنوز باقی بود.)

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا